¤ نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد ¤

نامه هایم را برایت ميفرستم.. نامه هایی از این سوی سرما...در دل كوهاي زاگرس ... این نامه ها هرچه که هستند سهم من اند از تو در این سوی تنهایی و تاریکی... (كپي برداري فقط با ذكر منبع: ورنه پيگرد در دادگاه الهي دارد)..¥¥¥¥¥¥

16 میان ابرها سیر می‌کنم هر کدام را به شکلی می‌بینم که دوست دارم... می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم میان آدم‌ها اما کاری از دست من ساخته نیست خودشان شکل عوض می‌کنند بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد … بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت... آری همه چیز همان است که هست و این من هستم که هرگز نتوانستم معانی واژه‌ها را بفهمم، هم آنانی که بر صفحات سفید می‌رقصند و هم‌ آنانی که در محفظه‌ی ذهنم در گردشی ابدی‌اند!! اری هرگز نتوانستم بفهمم عشق هرگز درک نکردم چرا از كسي که دوستش دارد باید با من اينچنين باشد ؟ خب لابد این یعنی زندگی!؟ اما واقعن یعنی همین؟! نمی‌دانم اما این را خوب می‌دانم که تا اعماق وجودم خسته ام و به گمانم خوابم می‌آید... می بینی که خاک چه بیپروا دارد همه‌ی عناصرم را می‌بلعد بی آنکه سادگی ام را باور کرده باشد.. famey
نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:فهمي سليماني,ساعت 22:10 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |


Power By: LoxBlog.Com